هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

2

امروز صبح با عکسای یه نی نی گولوی جدید خانواه شروع کردم.حدودا دوماهی میشه که یه پسر کوچولو به خانواده پدری من اضافه شده امروز صبح گوشیم رابرداشتم دیدم عمه بعد از نماز صبح برام چندتاازعکسای تازه اش رافرستاده.فینگیلی توهمین مدت کوتاه کلی مرد شده . روزی که با چهره بینگولیه یه فرشته شروع بشه روز خوبیه.

تصمیم دارم تند تند بنویسم .شارژبشم وکمک کنم یه زعم خودم بلاگستان رونق بگیره.واقعا سوت وکور بودنش خوب نبود .جای خالی اش برای من اصلا جالب نبود.نمیدونم پرشین چراباصفحه قبلی من بازی درمیاره تا صفحه راباز میکنم میره یه جایی که نمیدونم چرا.بگزریم.

هنوز هیچ خبری از اتاق تکونی تو خونه ما نیست البته دی ماه اشپزخونه راحسابی زیر ورو کردم ولی ازنظر من اگه هفته اخر بهمن هم خونه رامنهدم کرده باشی باز تو اسفند باید دستی بهش بکشی یجور وسواسه انگار.سالهای قبل دوستان بلاگر جزو انگیزه های قوی بودن هرروز که تو نت میچرخیدی یک نفر درحال برق انداختن خونه بود یه موقعی من شب وبلاگ میخوندم نصفه شب جو تمیزکاری ونظافت من را میگرفت اینقدر انگیزه ام قوی میشد که میتونستم شب تا صبح کلا خونه راتمیز کنم.اما امسال هنوز خبری نیست.

خرید بچها راماه قبل انجام دادیم .فقط خورده ریزا مونده جوراب و...واقعا پیدا کردن جوراب مناسب بچگونه دردسره .اکثرا ازین رنگ ووارنگان بن تن واسپایدر من.بعد مشکل دوخت روی جوراب هست که بچهای من اصلا نمیتونن تحمل کنن وخیلی اذیت میشن.البته لباس زیر بچگونه هم خودش قصه ای هست .

خودم رفتم خرید کنم چون خرید شب عید رادوست دارم اما دریغ ازیک مانتو مناسب .نمیخواستم رسمی وجدی باشه چون. دوتا دارم گفتم یه کار بینابینی بگیرم .بعد تصمیم گرفتم یک کار شاد وخوب برای بهار وتابستان بگیرم ولی قحطی اومده بود.قبلا دیگه هر جا کار مناسب وسایز ودوخت پیدا نمیشد تواین تکه ولیعصر تا ونک میشد یه خریدی انحام داد ولی اینبار نه مینیاتور که اصلا هیچ کاری نداشت تادلت بخواد قیمتارابرده بود بالا پاییز خیلی تنوع وکیفیت کاراش مطلوب تر بود.بلوچ که حتی دریغ از یه کاربابرند خودبلوچ هر چی من نگاه کردم ندیدم نمیدونم من پیدانکردم یا واقعا نداشت.بعد رفتم اژینه که اونم همه چی داشت ولی به درد من نمیخورد.عاج ونک هم تاحالا نرفته بودم ازنظر تنوع وخلوتی ووسعت ودسته بندی محصول خیلی خوب بود ولی یکی دوتا کاراداری اش خوب بود.بقیه نه.دراخر رفتم میرداماد که غلغله بود اما درنهایت ناباوری تونستم یک مانتو ساده ومناسب زرشکی بخرم .هورا.تحلیل خودم این بود که چون مزونها وفروشگاههای مجازی وشوروم ها زیاد شدن طراحان وتولید کننده های محصولات خاص ترجیح میدن کارشون رااونجاها ارایه کنن هم راحتتر میفروشن هم درامد بهتری داره دردسر چونه زدن وتاخیر درپرداخت واینا راهم نداره.خلاصه خیلی با مانتوهای امسال حال نکردم.

پسرام تا تشدید را خوندن وازالان نگرانم که تو تعطیلات چکار کنم ایا اموخته هاشون حفظ میشه چجوری مجبوربه تمرین وتکرار کنم که ناراضی نباشن.

خداراشکر سلامتی وصحت هست .

فردا هم تولد خواهر جانه ومن خوشحالم ازده اسفند که منتظرش هستم .من ده اسفند را خیلی دوست دارم .چون خدا من رادراین روز مبارک لایق خواهری کرد .مرسی خداجون.

1

یک شروع دوباره.

یه جورایی اعتیاد به نوشتن خیلی دردناکه.چون وقتی اعتیاد داری و تنبلی وابزارهای جدید باهم جمع میشن روزگار سختتر میگزره.

چندوقته صفحه پرشین بلاگم تاباز میشه میره تو یک صفحه دیگه با مکاتبه هم نتونستم مشکلم راحل کنم.ازاینکه این همه وقت. کمرنگ بودم ناراحتم یه عالمه حرف نزده دارم .تازه یه عالمه هم جواب به کامنت ها ونظرات دوستام داشتم که نتونستم بنویسم.

خلاصه من اومدم اینجا دوست داشتین بازم همراهم باشین.