هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

قصه های مدرسه:

خداراشکر مدرسه وماجراهاش هست تا من دست ازتنبلی بردارم واقعا این دفعه خودم را جریمه کردم که شروع کنم وادامه بدم.

الان هم جلوی درمدرسه زود رسیدم منتظر بچها هستم.

قبلا یه تصوری تو خانواده ما بود که مادرایی که میرن مدرسه دنبال بچها وبعد ساعتها باهم حرف میزنن جلوی مدرسه کارشون بیهوده است.حتی یکبار پدرم هم به خنده همین موضوع راتعریف کردن ولی خب برای من اجتناب ناپذیره.پارسال چون بچها دوکلاس بودن بالطبع بامادرای بیشتری مراوده داشتم.همه اش درباره انجام تکالیف وچگونگی کمک به بچها.امسال تو یک کلاس هستن اما مراوده همچنان هست یخورده محدود تر.قطعا تهِ تهِ دل خودمم دوست ندارم ولی عینِ یه خلافِ سبکِ که نمیتونی ازش دست بکشی.

وقتی ما دانش اموز بودیم مدرسه برای کمک گرفتن ازاولیا به هزار لطایف الحیل دست میزدتا موفق بشه الان هم کمابیش همون تاکتیکهای کارنامه واین حرفا هست ولی کنارش حرکتهای جالب هم هست.

اول سال جلسه اولیا توکلاس بچها بود.نیمکت ها فوق العاده داغون بودن همون هفته اول جلوی روپوش بچها داغون شد.اما پدریکی از دانش آموزان کل نیمکت های کلاس را عوض کرد ونیمکت نو خرید.بعد یکی دیگه از اولیا پرده وچوب پرده برای کلاس خرید یکی دیگه هم هزینه رنگ آمیزی را داد.خلاصه کلاس نو شد.خانم مدیر نه چک زد ونه چونه یه کلاس تروتمیز نو تحویل گرفت.مادرای اون کلاس دوم هم به تکاپو افتادن رنگ زدن ومرتب کردن.منم الان سه روزِدرگیرم تزیینات کلاس را آماده کنم.