هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

واقعا چی میخوام؟کجای زندگی ایستادم.کجا میخواستم برم چی بشم چی هستم چی میشم.یه قلمبه اومده توحلقم گیرکرده.تپش قلب دارم.مضطر هستم.مستاصل.احتمالا الان حسودم.نمیدونم شایدم غبطه است.

سرخوش وشاد.چرا من شادی را بد میدونم؟چرا نمیتونم سرخوش باشم.مرض دارم که جدی باشم.مریضیه بیماری.ناشکریه؟؟؟حماقته؟؟؟نمیدونم.یه موقعی حتی دانشگاه هم قبول نشده بود .الان فوقی داره میگیره که سه بار مرحله اولش راقبول شدم ولی نتونستم از سدش رد بشم.ازخودم خجالت میکشم.ایراداخلاقی بگیرم مسخره است.همه توفامیل به خوش خلقی قبولش دارن.دنیا را دیده .گشته.چیزی که من هجده سالگی تجربه کردم برام عادی شده بود .جمع هایی که بودم ادمایی که باهاشون معاشرت کرده بودم.یه موقعی عادی بود برام دروسترس الان حتی خوابش راهم نمیتونم ببینم.بعد ایامش را اونجوری میگزرونه.خیلی بدم داغون وخراب وبیهوده.ازین همه بی عملی بی عرضگی دست وپاچلفتی بودن خودمدحالم بده احساس میکنم بوی بدی میدم.حس موندگی دارم.بد بد بد بد هستم.خیلی بد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.