هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

10

سلام به همه اینهمه وقته ننوشتم.تواین مدت الکی گرفتار بودم.والبته تنبلی هم مزید برعلت.

آقایون جشن الفباشون تموم شد ودیگه باسوادشدن اینروزا جشن یادگیریه که البته ماامروز غایب بودیم فردا هم که عید انشاالله دوشنبه.روزی یک زنگ برن مدرسه عشق وحال.آخه بچه را شش صبح بیدارکنیم چه یه زنگ چه تمام روز چه فرقی میکنه؟؟؟؟نمیدونم این اطوارا برای چیه.اول خرداد تعطیل کنین برن خونه اشون.

تواین مدت کلی هم نکته از مادران گرامی یاد گرفتم.تمام سال تحصیلی برام آموزش بود هم پایه اول رادوسری خوب بادوشیوه یادگرفتم هم با حداقل چهل منش وروش انسانی آشنا شدم.فهمیدم نمایندگی اولیا درپایه اول بسی سختترازنمایندگی مجلسه.یعنی اولیا چنان انتظاراتی ازنماینده داشتن که درطول سی سال نمایندگی آقای باهنر مردم ازش طلب نکردن.تازه دیشب یه سری خواسته های جدید یعنی دوروز پس ازجشن الفبا وتحویل عکسهای تک نفره یادشون افتاده فریم عکس ایراد داره برعکس صورت بچه اشون آبیه والبته لباس فارغ التحصیلی که عکاس آورده زشته وصدالبته لباس فرم مدرسه رابد دوختن!!!!!!!قارچ استوایی به جای شاخ روکله آدم سبز میشه.فکر نکنین این اولیا بیکار هستنا ابدا فکر نکنین این اولیا مامانای بچها هستنا اصلا بعضا پدران بزرگوار ومادران مطلع اجتماعی شاغل وواقف به امور جامعه.وقتی به بعضی بزرگواران میگم اینا درحیطه اختیار یا وظایف نماینده نیست میفرمایند شما بیکاری هرروز میری مدرسه دنبال بچهات معلم را میبینی ما که نمیایم باید به نماینده بگیم.مادر داشتیم از روز اول که بچها لوح مینوشتن هرشب میپرسیدن مشق چیه شب بعدازجشن هم میپرسیدن مشق بچها چی بود.بعد ایشون ممارست وپیگیری دارن عالی.خلاصه خاطرات من ازمادران کلاس اولی جالب بود.وحالی متناقض که آیا پیگیری وهمراهی وهماهنگی بابچه خوبه یابد.البته سال دیگه باید یاد بگیرم همه چی باخود بچها باشه.امسال برای یادگیری پابه پای اونها بودم. ولی سال بعد نباید اینکارراکنم.

تواین مدت یه کارخوب شروع کردم پیاده روی صبح توپارک عالی بود عاااااااالی واقعا بهشت ولی نتونستم ادامه بدم.

یه تصادف بد کردم با یه آدم غیر جالب.کاملا مقصر بود اما چون من با پنجاه تومن وپیشنهاد تعمیرگاه نرفتن موافقت نکردم سرظهرر ساعت دوبا دوتا بچه گرسنه وایضا دنبالشون نرفتم بیمه ایشون ومرد همراهشون شیک ومجلسی بدون دادن شماره ول کردن رفتن تا من بگردم اونا بگردن.کارت ماشین وبیمه اشون دست منه آقا پلیسه کارت ماشین ماراداد به اونا.والان ماداریم میگردیم.صاحب ماشین میگه ماشین راوکالتی فروخته واصلا این خانم را نمیشناسه.ومابرای گرفتن بیمه باید حدود چهارصدهزارتومن هزینه کنیم درشورای حل اختلاف تا بیمه حدودپانصد تومن خسارت بده!!!خلاصه اوضاعی گل گلی.

اونروز که تصادف کردم اوج استیصال وناتوانی دربرابر زور گویی وزبون نفهمی یه غریبه بود برام جایی که قانون وعرف من را تایید میکرد امااون یک مردی همراهش بود ومن دوتا کوچکمرد همراهم بود.وقتی اومدیم خونه ازبچهام که عذرخواهی کردم گفتم یادتون باشه همیشه عدالت را درنظر داشته باشین بخاطر یه خانم عدلتون رابه باد ندین.وجوگیر هم نشین.خیلی حرفم رانفهمیدن اما متوجه شدن که نکته مهمیه.

امسال فعلا خبری از کار حاشیه ایم نیست وکامل بیکارم.داره کم کم اذیتم میکنه.

دیروز رفتیم ابیانه خیلی جای عجیبی بود.بچه که بودم یه متن تو کتاب زبان کانون زبان بود درباره جندق که روستایی وسط کویره.دیروز ابیانه اون متن رابرام ملموس کرد.جایی که مسیر جاده اش پیچ وخمش باد گرم قشنگ دستای من راسوزوند درخت توت به چه عظمت داشت دالونهای خنک وباغهای سبز.

درکارخدا حیرونم.

نظرات 1 + ارسال نظر
گلابتون بانو سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 21:48 http://golabatoonbanoo.blogsky.com

سلام
خسته نباشی از همراهی دو تا بچه ملاس اولی تا رسیدنشون به جشن الفبا!
منم کم از این انتظارلت عجیب و غریب والدین ندیدم تو این مدت! بیچاره مسیولین مدارس!

مرسی.واقعا انتظارات فضایی وفراترازتصورات من بود.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.