هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

هوپ بیصدا

روزمرگی ها ومن

روزنگار

هفته قبل برام خیلی خاص بود با تولدم شروع شد و مثل همیشه که تولدا حاشیه داره تولد امسال هم بریا من حاشیه زیاد داشت ولی شیرین ترینش سورپرایز همسر بود. خیلی اتفاقی با یک سوتی کوچولو حدود یک هفته قبل از تولدم متوجه هدیه ام شدم.ازدانشگاه زنگ زدم ببینم بچها درچه وضعی هستن مهیار گفت بابا داره با دیجی کالا حرف میزنه وازونجایی که همیشه خریدها را همسر با من هماهنگ میکنه تعجب کردم  گه چه خریدی هست من خبر ندارم. بعدازظهر که اومدم پرسیدم دیجی کالا چی خرید کرددین ؟فرمودن رنده ای که علامت زده بودم موجود شده بود سفارش دادم ولی حذف شده بود برای پیگیری آن تماس گرفتم. من اصلا شک نکردم خیلی طبیعی بود. چند روز بعدش داشتم جزوه هام را پاکنویس میکردم خیلی اتفاقی یه فایلی درباره دوربینهای نیکون به من نشون دادن که ببین چه کیفیتی داره یهو عین دانشمندا چراغی درکله ام روشن شد که بلللللله دوریبن خرید کردن وتا گفتم همسرجان مبهوت شد اینقدر ناگهانی یه دستی زدم که کادوم دیلینگ افتاد تو بغلم.قرار بود پنجشنبه قبل از تولدم دوستام مهمونم باشن ولی نشد اونم حاشیه های مفصلی داشت.خلاصه ولی سفارش برای پنجشنبه هماهنگ شده بود وظهر پنجشنبه دوربینم رسید دستم پسرام خیلی هماهنگ شده وبا برنامه بسته راازمن گرفتن واون قول وقراری که با باباجانشون گذاشته بودن اجرا کردن. خب ماجرای تولد برام تموم شد تا روز تولدم صبح رفتم کلاس ظهر تماس گرفتم همسر گفتن بچها تکلیف زیاد داشتن انجام دام خیلیدن خسته ان خوابیدن با کلید دررا باز کن وقتی اومدی بازم منه ساده باور کردم. ولی وقتی دررا باز کردم پشت دربا کیک و شمع وجیغ وهورا بغلم کردن و من واقعا خوشحال شدم بغضم ترکید. خیلی خیلی خوب بود.

امسال حاشیه های تولدم خیلی اذیتم کرد ولی کاری که همسرم کرد هیجانش همه اونها را یجوری حبران کرد.

فردا قراره با کوله پشتی که خواهر جونم بهم کادو داده برم سر کلاس واینقدر ذوقشو دارم که نگو . نمیدونم چجوری بچینمش دقیقا عین یه شاگرد کلاس اولی. 

فردا اولین ارائه من هست وبرام خیلی خاصه . دلم میخواد کارم خوب باشه.

موضوع کاری که فردا ارائه میدم سبک زندگیه تحلیل برنامه تلویزیونی وبازنمایی سبک زندگی ایرانی اسلامی.

واقعا سبک زندگی دغدغه خیلی جدی باید باشه ولی عملیاتی شدنش خیلی ابزار با کیفیت میخواد.

هفته قبل یه ختم رفتم اولین تجربه ام بود .ختم تو سالن. حدود نیم ساعت چهل دقیقه من تو این سالن بودم اینقدر صدای دف تو مغزم کوبید و نی چنان سوزناک ناله میکرد که تمام علایق من نسبت به همنوازی این دوساز که از بچگی تو ذهنم بود تحت الشعاع قرار داد.دریغ از یک صلوات. یعنی من بچه بدم از بزرگترها همیشه دعای عاقبت به خیری میشنیدم. ولی اصلا برام ملموس نبود دعای ازلی ابدی بود که من مواجه جدی باهاش نداشتم ولی تو روزگار اکنون واقعا دارم میبینم که عاقبت بخیری چه گستره ای داره. خیلیا ممکنه اصلا اعتقادی نداشته باشن باشه محترم ولی بدعت گذاشتن و رسمای عجیب درست کردن واقعا عجیبه.قرآن را دوست ندارین نخونین ولی یه فرقی بین عروسی وعزاتون بزارین. چون اونقدر درمعرفت غرق نشدیم که واقعا با دف به مزارتون بیان حداقل سکوت کنید.تناقضای جالبی بود تو سالن دف میزدن با حلوا پذیرایی میکردن بعد یک نان مخصوص سنتی که برای مجالس عزای اون شهر خاص هست و نمکی وشیرین با ادویه خاص بود هم درست کرده بودن و روی میز بود.سبکی از عزاداری را مدل الاکلنگی درست کردن.

خیلی هیجان دارم و هنوز نمیتونم مثل قبل مرتب و خوب بنویسم.

نظرات 1 + ارسال نظر
بولوت یکشنبه 21 آبان 1396 ساعت 01:41

عجالتا تولد مبارک

ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.